تک بیتی های ناب و گلچین شده
بیدل نیشابوری:
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و كار تنگ
از چـــهار ســـو گـرفته مــرا، روزگـار تنــگ
ناصر علی سرهندی:
بیدرد وا نـشــد دلِ غفلــت گـرفتـهام
قُفلی كه زنگ بست، شكستنْ كلیدِ اوست
قصاب كاشانی:
دنـیــا و آخـــرت بــه نگــــــاهی فــروختـیـم
سودا چنین خوشست، كه یكجا كند كسی
شرف قزوینی:
بلا ندیده دعــا را شـروع بـايــد كــرد
«علاج واقعه پيـش از وقــوع بايـد كرد»
طایر شیرازی:
بر هر كسی كه مینگرم در شكايت اسـت
در حیرتم که گردش ِ گردون به کام کیست؟
حضرت حافظ:
لاف عشق و گله از یار، زهی لاف دروغ
عشق بازان ِ چنین، مستحق هجرانند
ناشناس:
بی تو با شمع، علی تا به سحر میسوزد
شمع میمیرد و او بار دگر میسوزد
یک نفر مثل درختان سپیدار بلند
در خیالش همه شب، بین دو در میسوزد...
ثابت خراسانی:
بزرگی در كمال است و فضيلت
نه كانـدر مجلسی بالا نشـستن
فاضل نظری:
نه حرف عقل بزن با کسی، نه لافِ جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نيست
علی اکبر لطیفیان:
با رعیتی خانهی ارباب با وفا
احساس میکنیم که اربابزاده ایم
...
داریم با "حسین، حسین" پیر میشویم
خوشحال از این جوانی از دست دادهایم
حضرت حافظ:
مُفلسانیم و هوای مِی و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین، به گرو نستانند
راهب اصفهانی:
فراقت کاش هر دم، کار بر من سختتر گیرد
که تا هرکس مرا بیند، دل از مِهر تو بر گیرد
زنبــــور درشــــتِ بی مــــــروت
گر عسل نمیدهی، نیش مزن
پی نوشت: دوران راهنمایی وقتی در و دیوار مدرسه رو تخریب میکردیم، معلممون این تک بیتی رو خطاب به ما میخوند. یادش بخیر، معلم زبان فارسی و قرآن، آقای مجیدی، خداوند نگهدارش باشه.
بعدا نوشت: بعضی از دوستان تذکر دادن که این تک بیتی مال سعدیه و درستش اینه:
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن
(قطعا اشتباه از جانب من بوده، وگرنه معلممون خودش شاعر بود و مسلط بر ادبیات.)
غلامرضا شکوهی:
بندی به پای دارم و باری گران به دوش
در حیرتم که شهره به بی بند و باری ام
پینوشت: این تکبیتی زیبا رو آقای مهدی ترکمنی در تاریخ یکشنبه 21 آبان1391 ساعت 21 برامون نوشته بودن که بابت تاخیر در انتشارش عذرخواهی میکنم.
شفیعی کدکنی:
طفلی به نام شــادی...
دیـریست گـم شـــدهاسـت
با چشـم هــای روشـــن بــرّاق
با گیســویی بلنـــــد به بـــالای آرزو
هر کس ازو نشانی دارد، ما را کند خبر
این هم نشان ما: یک سو خلیج فارس، سوی دگر خزر...
پینوشت: دو سال پیش که این شعر رو برای اولین بار خوندم، تا چند روز تکرارش میکردم.
احتمالا بهترین شعر نویی که خوندم همینه.
میلاد عرفان پور:
ای دلنگران، که چشم هایت بر در
شرمنده که امروز به یادت، کمتر
جز رنج، چه بود سهمت از این همه عشق
مظلوم ترین عاشق دنیا، مادر!
سعدی شیرازی:
درويش و غنی، بنده اين خاک درند
آنانكه غنـیتــــرند محتاجتـــرند
شهریار:
شرط هواداری ما، شیدایی و شوریدگی است
گر یار ما خواهی شدن، شوریده و شیدا بیا
رهی معیــّری:
جلوه ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید
شاطر عباس صبوحی:
گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل باز ده، آغاز مکن قصهی نو
افکند هزار دل ز هر حلقهی زلف
گفتا دل خود بجوی، بردار و برو...
شعری از محمدکاظم کاظمی، شاعر توانمند افغانستانی در حال و هوای مهاجرین افغان:
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهای كه تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه كه قُلک نداشت، خواهد رفت
و كودكی كه عروسک نداشت، خواهد رفت
***
منم تمام افق را به رنج گردیده،
منم كه هر كه مرا دیده، در گذر دیده
منم كه نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام ـ كه نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شكست من است
به سنگسنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم اگر دهر، ابنملجم شد ...
بقیه شعر را از اینجا بخوانید.
این شعر رو آقای محمدکاظم کاظمی، شاعر توانمند افغانستانی در سال 1370 سروده است. بنده این شعر رو دو سه سال پیش خوانده بودم، اما امروز دوباره بعد از اینکه کودکی افغانستانی و چهره معصومانه و مظلومانه اش را در صف نانوایی دیدم، دوباره یاد این شعر افتادم و تصمیم گرفتم آنرا در وبلاگ قرار دهم. خواهشی که از همه هموطنان عزیزم دارم اینه که لطفا این مردم مظلوم رو درک کنید، شرایط کشورشون در طول سالیان دراز طوری بوده که مجبور به مهاجرت شدن، زندگی در کشور غریب به خودی خودش سخته، لطفا با نگاه ها و حرف های تحقیر آمیز، زندگی رو برای این مردم مظلوم سختتر نکنیم.
دهقان سامانی:
در قیامت كه سر از خاک بدر خواهم كرد
باز هم در طلبت، خاک بسر خواهم كرد
شفیعی کدکنی:
بر درخت زنده، بی برگی چه غم؟
وای بـر احوالِ بــرگِ بی درخت...
عالی شیرازی:
یا رب نگـاه كـس به كسی آشنا مكن
وَر میكنی، كَرم كن و از هم جدا مكن
شهریار:
گر خونِ ما به پای تو ریزد، حلال تو
ور خونبها به غير تو باشد، حرام ما
شهیدی قمی:
خوش آن زمان که نکـویان کنند غارتِ شهر
مرا تو گیری و گویی كه اين اسير من است
ضیائی اصفهانی:
جان را به آب و دانـهی دنيـــا چه پــــروری؟
كاين مرغ، آخر از قفس تن، پريدنی است
قصاب کاشانی:
خوش گلشنی است حيف كه گلچين روزگار
فرصـت نمیدهـد كه تماشـا کنــد كسی
عاشق اصفهانی:
اگـر به بــــاغ بود منــزلم و گــــر به قفـس
هميشه موسم گل، وقت شيون است مرا
حضرت حافظ:
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی، خود تو بگوی
فاضل نظری:
هر روز، جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی
سیمین بهبهانی:
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چــو تختـــه پاره بـر مــــوج، رهــا رهــا رهــا مـن
مهدی سهیلی:
آهوان را هر نفس از تیـرها، فریادها است
لیک صحرا پر ز بانگ خندهی صيّادها است
جامی:
مـرا با شمـع نسبت نیـسـت در سوز
که او شب سوزد و من در شب و روز
ناشناس:
کِی باشـد و کِی باشـد و کِی باشد و کِی؟
مِی باشـد و مِی باشـد و مِی باشـد و مِی
من باشـم و من باشـم و من باشـم و من
وِی باشد و وِی باشد و وِی باشد و وِی...
وحشی بافقی:
گر ز آزردن من هست غرض، مُردن من
مُــردم آزار مکـش از پیِ آزردن مـن
فاضل نظری:
امکان رستگاری من گر نبوده است
بـیـهوده آزمــوده مــرا بـارها خــدا
فاضل نظری:
کنج قفس میمیرم و این خلق بازرگان
مرگ مرا چون قصهها، نیرنگ میخوانند
حضرت حافظ:
در ره منـزل لیلی که خطـرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
شهاب الدین سهروردی:
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی، که شنودی؟
گر باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره معشوق به عاشق که نمودی؟
مولوی:
ای خــداوند، یکی یـار ِ جفــاکارش ده
دلبری عشوه ده ِ سرکش ِ خون خوارش ده
تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده...
نثاری تبریزی:
دوئی به مذهب فرمانبران عشق خطاست
خــدا یـکی و محـبّـت یـکی و یـار یـکی
آرزوی اصفهانی:
تا به کی پرسی به راه عشق منزل در کجاست؟
هــر کــجا بارت به گـِـل افتـاد، آنـجا منـزل است
فاضل نظری:
عشق بر شانهء هم چیدن چندین سنگ است
گــاه میمانـد و ناگـاه به هـم میریــزد
حسن بیاتانی:
کلیـد داری کعبـه نشـانهء حـق نيــست
کسی ست حق، که در آن بی کليد میآيد
ابوالحسن فراهانی:
نمیخواهم کسی جز من، به یار من سخن گوید
اگـر چـه قاصـد مـن باشـد و پیغــام من گـوید...
صائب تبریزی:
تهمت سرمه به آن چشم سیه، عین خطاست
سرمه گردیست کـه خیـزد ز صـف مــُژگانش
صائب تبریزی:
اظهار عجز پیش ستمگر ز ابلهی است
اشـک کبـاب باعث طغیـان آتـش است
صائب تبریزی:
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بستهای که بگـذری از آبـروی خویـش
صبری اصفهانی:
با این دو روز وصل، چِها میکند رقیب
جـام مـراد بـر کـف نـو دولتـان مبـاد
ذوقی اردستانی:
نه شکوفهای، نه برگی، نه ثمر، نه سایه دارم
همه حیرتم که دهقان، به چه کار کشت ما را
علیرضا بدیع:
ابروی تَرک خوردهٔ عبّاس ... خدایا
شقُّ القَمر از لشکرِ ابلیس، بعید است
علی اکبر لطیفیان:
رو به قبله کردن ما بین قبر، انصاف نیست
صورت ما را به سمت کربلا باید کشید
عاشقان بیکفنها، با کفن بیگانه اند
بعد مردن روی ما یک بوریا باید کشید
شهید آوینی:
نپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزموده اند و لا غیر،
صحرای بلا به وسعت تمام تاریخ است...
حضرت حافظ:
اگر شراب خوری، جرعهای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر، چه باک
مهدی اخوان ثالث:
همه سر، چشمم و از دیدن او محرومم
همه تن، دستم و از دامن او کوتاهم
شفیعی کدکنی:
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن
حسین زحمتکش:
توبه گیریم که بازست درش، سودش چیست؟
مـن کـه اقــرار نـدارم به پشیمـانی خویــش
عبید زاکانی:
رغبتم سوی بُتان ست، ولیکن دو سه روز
از پی مصلحتی چند، مسلمان شدهام
شاه نعمت الله ولی:
برو ای عقل، مگو عشق چنان کرد و چنین
پادشاه است و بر او چون و چرایی نرسد
نظیری نیشابوری:
رسوا منم و گرنه تو صد بار در دلم
رفتی و آمدی و کسی را خبـر نشد
حسین منزوی:
ای یار ِ دور دست که دل میبری هنوز
چـون آتش ِ نهفته به خاکستری هنـوز
ملاهادی سبزواری:
دهید شیشهء صهبای سالخورده به دستم
کنون که شیشهء تقوای چند ساله شکستم
لسان الغیب حافظ:
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کـام خود گرفتم تا برآید کـام دوست
صائب تبریزی:
اظـهار عشــق را به زبان احتیــاج نیست
چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است
فاضل نظری:
گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه
شب که اینقـدر نبایــد به درازا بکـشد!
مهدی سهیلی:
ای بسـا فرعـون و قـارون آمـد و در خـاک شد
قصر قیصر، جام جم کو؟ تخت اسکندر کجاست؟
علی صدارت:
اندرین دریای طوفانی كه نامش زندگی است
آنچـه را ساحـل همی پنـداشتم غرقـاب بود
صائب تبریزی:
فغـان کـه کـاسهٔ زریـن بی نیــازی را
گرسنه چشمی ِ ما، کاسهٔ گدایی کرد
خواجه عبدالله انصاری:
آنچه حلّاج گفت من هم گفتم
او آشکارا گفـت، مـن نـهفتـم
حسین جنتی:
سخت است پَیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد...
فروغی بسطامی:
تو قوی پنجه، شكار افكن و من صید ضعيف
ترسم از ضعف، به گوشت نرسد فریـادم
مقبول قمی:
از بسکه تندخویی، با آنکه بیگناهم
پیشت در اضطرابم، بیش از گناهکاران
مصطفی عمرانی:
زندگی زیباست
اگر
اجاق روشن باشد و ...
زن خاموش.
مکتبی شیرازی:
خمیده پشت از آن دارند پیران جهان دیده
کـه انـدر خــاک میجـویند ایـام جـوانی را
عمر خیام نیشابوری:
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پــا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟
شهریار:
جـز وصـف پیـش رویت، در پشـت ســر نگـویم
رو کن به هر که خواهی، گل پشت و رو ندارد
غنی کشمیری:
به چشم کم مبین در نامهء اعمال ما زاهد
که میبارد از این ابر سیه، باران رحمتها
جملهء ناب عربی درباره تعلقات دنیوی
به نقل از رسالهء سیر و سلوک بحرالعلوم، باب لوازم سلوک الی الله، اولین قدم: ترک عادت.
بالقادِسیَّةِ فِتْیَةٌ لَا یَحْسَبُونَ الْعارَ عاراً، لا مُسْلِمونَ وَ لَا یَهودَ وَ لا مَجُوسَ وَ لَا نَصاری
در قادسیه کسانی هستند که از خود ِ عار هم عار، ندارند...
شهریار:
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
ولی دشت بیاض:
قاصد زِ بَــرَم رفت که آرد خبر از یار
باز آمد و اکنون خبر از خویش ندارد
عمران میری:
برق چشم تو به هر بت بخورد، میشکند
چه کسی دیده بتی، با هنر بت شکنی؟
رضا عابدین زاده:
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است
یک قطعه از بهشت، در آغوش مشهد است
حتی فرشتهای که به پابوس آمده
اینجا میان رفتن و ماندن، مردد است
...
حتی اگر به آخر خط هم رسیدهای
اینجا برای عشق، شروعی مجدد است
...
هرجا "دلی" شکست به اینجا بیاورید
اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
همام تبریزی:
با ما نَفَسی بنشین، کآن روی نکو دیدن
هم چشم کند روشن، هم عمر بیفزاید
شهید آوینی:
تنـــها کســانی مـــردانه میمیـرند کـه
مردانه زیسته باشند.
غلامرضا قدوسی:
کاش بودم چون کتاب اُفتاده در کنجی خموش
تا نگـردد روبـــرو، جــز مـردم دانا مــــرا
شهریار:
تو اگر به هر نگاهی، ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا، که دلی نگاه داری
شعر جالب اَرِنی و لَن تَرانی:
توضیح اولیه:
سوره اعراف آیه 143... و چون موسى به وعدهگاه آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا خود را به من بنماى تا تو را تماشا کنم. معشوق فرمود هرگز مرا نخواهى ديد؛ ليكن به كوه نگاه کن پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد. پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود آن را متلاشی ساخت و موسى بیهوش بر زمين افتاد و چون به خود آمد گفت: تو منزهى به درگاهت توبه كردم و...
وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِين
سعدی شیرازی:
چو رسی به طور سينا ارنی مگو و بگذر
که نيرزد اين تمنا به جواب لن ترانی
در جواب سعدی شاعری(احتمالا حافظ) میگويد:
چو رسی به طور سينا ارنی بگو و مگذر
تو صدای دوست بشنو نه جواب لن ترانی
و در جواب اين دو، شاعر ديگری(احتمالا مولوی) میگويد:
"ارنی" کسی بگوید که تو را ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه تری چه لن ترانی
شاعر دیگری گفته:
سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی
"ارنی" نگفته، گفتی دو هزار "لنترانی"
* ارنی: خودت را به من نشان بده
* لن ترانی: هرگز مرا نخواهى ديد
* تری: می بینی
قپلان بیک:
خون گشته مرا ز هجر ِ یاران، دیده
زین غم، شده چون ابر ِ بهاران، دیده
گر دست، به من زنند، میریزد اشک
مـاننـد درخـتهــای ِ بـاران دیــده!
با تشکر از meisammohtasham
کلیک کاشانی:
در حقیقت، تنگدستی مایهء دیوانگی ست
در چمن، بید از غم بیحاصلی مجنون شد
فرصت شیرازی:
خیل شاهنشه عشقت چو قدم هشته به پیش
شه عقل و سپهش رو به عقب بنشسته است
مولوی:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او جانی ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
گلچین تک بیتی های ناب ویژه ماه محرم
اَلسَّلام عَلَی الحُسَین و عَلَی علیِّ اِبنِ الحُسَین
و عَلَی اَولادِ الحُسَین و عَلَی اَصحابِ الحُسَین...
ضمن عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن ایام عزای حسینی،
تک بیتی هایی به همین مناسبت گلچین شده است که تقدیم میگردد.
التماس دعا، یا علی
صد بار خواندهای و دوباره بخوان، كم است
دنيا اگر تمام شود روضه خوان، كم است...
...ديدار ما قيامتيان، هيئتِ بهشت
اينجا برای سينه زدن جايمان، كم است
رضا جعفری
***
هر کس بر این لباس عزا طعنه میزند
فردا برای یک نخ آن هم، اسیر ماست...
***
باز دلم غم گرفت
دوباره ماتم گرفت
ماه محرم آمد
تمام عالم گرفت...
***
با رعیتی خانهی ارباب با وفا
احساس میکنیم که اربابزاده ایم...
داریم با "حسین، حسین" پیر میشویم
خوشحال از این جوانی از دست دادهایم
علی اکبر لطیفیان
***
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد
آری آن جلوه که فانی نشود، نور خداست...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
***
یاد آور لحظههای دردند عمو
شبهای اسیریام، چه سردند عمو
دیشب سر نی، فقط سرت را دیدم
آغوش تو را چهکار کردند عمو؟
جواد منفرد
***
سفر عشق از آن روز شروع شد که خدا
مهر یک "بیکفن" انداخت میان دل ما
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
***
یا ابا عبدالله الحسین:
مــا را غلامی تــو بـــود تـاج افتخـــــار
اين تاج را به افسر شاهان نمی دهم
سیدرضا موید
***
پیچیده شمیمت همه جا ای تَنِ بی سر
چون شیشهی عطری که سرش گم شده باشد...
***
هدر نرفت ز پرتاب چلّه ها تیری
ز بس که قامتِ رعنا و قد بالا داشت
به وقت نُزولش همه نگاه شدند
رشید بود؛ زمین خوردنش تماشا داشت...
السلام علیک یا اباالفضل العباس
***
باز اين چه آتش است که بر جان عالم است
باز اين چه شعلهی غم و اندوه و ماتم است
باز اين حديث حادثهی جانگداز، چيست؟
باز اين چه قصهای است که با غُصه تُواَم است
محمد حسین غروی اصفهانی
***
مامور قبض روح خدا، دور ما نگرد
ما کربلا ندیده به تو جان نمیدهیم...
التماس دعا