شعر نو از بهاره ایمانی راد

 

قائم باشک که بازی کردیم
تو قائم شدی
و ما با شکّ پیدانکردنت
گرگ‌هایی
که هر چه گشتیم، پیدایت نکردیم
چشم گذاشتیم به روی نبودنت
و هی ماندیم و شمردیم و ماندیم و...
اما باز هم پیدایت نکردیم
آقا! این گرگ‌ها دیگر گرسنه نیستند
از فرط نبودنت رام شده‌اند
بازی را تمام کن
بگذار پیدایت کنیم

شعر نو زیبا - شعر کوتاه

...

در جوخه‌های اعدام

پس از شنیدن فرمان "آتش!"

سربازی زودتر از همه شلیک میکند

سربازی دیرتر

و دیگر سربازها، در میان این دو

 

قسم به مکث!

به اختلاف زمانی میان دو شلیک

ما همه سربازیم

آن که زودتر ماشه می‌چکاند

جلاد

آن که دیرتر شلیک می‌کند

عاشق

و مابقی ماموریم

گاهی اما یکی اسلحه‌اش را

به سمت دهانی نشانه می‌رود

که فرمان آتش داده است

اوست که تنهاست...

«حسن آذری»

شعری از هوشنگ ابتهاج

گلوی مرغ سحر را بریده اند و

هنوز 

در این شط شفق

آواز سرخ او جاریست

                          

شعر نو روضه حضرت زهراء (س)

شعر نو روضه حضرت زهراء (س):

مادر
دو بخش بیشتر ندارد،
و ما هر چه می کشیم از بخش دوم است.

شعر نو مذهبی

شعر نو

بانو نمی یابمت
ولی در کنار تو گریه مرسوم است.
مگر می شود پهلوی تو بود و
شکسته نبود؟

شعر نو زیبا

شعر نو از حسین پناهی:

پنجره را باز کن
و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر.
خوشبختانه باران، ارث پدر هیچکس نیست!

شعر نو

شعر نو:

درخت، دلتنگ تبر شد
وقتی پرنده ها، سیم های برق را به شاخه هایش ترجیح دادند...

شعر نو از علی چاروسائی

شعر کوتاه

آب را گل نکنید!

ماهی،

پرِ پرواز ندارد ...

گذشت (شعر نو)

 

مرداب به رود گفت:
چه کردی که زلالی ؟!
جواب داد:
گذشتم ...